متن عاشقانه
خسته ام خسته ای خسته
شب بارونی الان دارم این مطلب رومینویسم ساعت پنج صبح هست اشکام ازچشام سرازیرشده عشقم سرشب بااس هاش داغونم کرده ازسرشب تاحالا دارم بهش فکر میکنم چشام میسوزن اشکام هم بندنمیادبهم میگه دوست داره به اندازه جونش ولی اگه دوستم داره چرا بهم جواب رد میده چرا؟بهم جواب رد میده حتی یه دلیلم نمیاره الان داره هفت ماه میشه باهم هستیم ولی انگار یه چیزی رو ازم پنهان میکنه شاید پایکی درمیون هست دیگه خسته شدم نمیدونم چکارکنم دیگه دارم دیونه میشم از زندگی کردن خسته شدم ایییییییییییییییی خدااااااااااااااااااااااا کاری کن عشقم چندقدم بیادپیشم تا اشکامو ببینه شاید دلش به رحم اومد اگه این کارو نمی کنی پس جونمو بگیر بیشترازاین عذابم نده توی این دنیا
بیهوده میگردم به دنبالت،
در خیال عشقت در کنار من است ، حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ، از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده…. تو است ، پس کجایی که آرامم کنی؟ خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش…. رفتم،دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ، حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ، هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده، اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ….
بگذار که از درد تو بیمار بمیرم
" عشقم " دستات داره آتیش میزنه باز عکسام مگه نمیدونی چقدر رو عشق تو شدم حساس اما بازم میخوای بری پا بذاری روی این همه عشق و احساس نگو هوس تو نگو که بسه نگو نمیرسه دستام به دستت پا نذار روی خواهشم من که بی تو بی آرامشم وای اگه بی تو تنها بشم حتی به فردا نمیکش پا نذار روی خواهشم من که بی تو بی آرامشم وای اگه بی تو تنها بشم حتی به فردا نمیکشم عشقم اگه ماله توء فقط عشقم ، عشقم میخوام بشه فدای تو عشقم بی تُو تو کوچه پس کوچه های این شهر با خاطراتِ تو دیوونه میشم پا نذار روی خواهشم من که بی تو بی آرامشم وای اگه بی تو تنها بشم حتی به فردا نمیکش پا نذار روی خواهشم من که بی تو بی آرامشم وای اگه بی تو تنها بشم حتی به فردا نمیکشم پا نذار روی خواهشم من که بی تو بی آرامشم وای اگه بی تو تنها بشم حتی به فردا نمیکشم پا نذار روی خواهشم من که بی تو بی آرامشم وای اگه بی تو تنها بشم حتی به فردا نمیکشم هرچقدر هم بگویی مردها فلان، زن ها فلان. تنهایی خوب است، دنیا زشت است، آخرش روزی قلبت برای کسی تندتر می زند. عشـق مانند نواختن پیانو است …
وقتی نیستی ، بیهوده نشسته ام چشم به راهت
شاید وقت این است که حسرت گذشته های شیرین با تو بودن را بخورم
تنها بمانم و کوله باری از غم را بر دوش بکشم
دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ، فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ، مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟
پیش خود میگویم شاید فردا بیایی ،شاید هنوز هم مرا بخواهی !
تقصیر دلم بود نه چشمانم ، این قصه که تمام شد، باز هم اگر بخواهی میمانم
نشستم به انتظار غروب تا یک دل سیر گریه کنم ، شاید کمی آرام شوم ، غروب آمد و بغض سد راه اشکهایم ، شب شد و هنوز نشکسته شیشه غمهایم،
این حال و روز من است ، نیستی که ببینی این روزهای بی تو بودن است
تمام هستی ام تویی ،از لحظه ای که نیستی ، انگار که من نیز نیستم ، انگار مدتی را با عشق زندگی کردم و بعد از تو ،مال این دنیا نیستم !
از آغاز نیز اهل دیار تنهایی بوده ام ، تو رهگذری بودی و من با تو مدتی آشنا بوده ام
از کجا میدانستم اهل دل نیستی ، عشق را نمیشناسی و با من یکی نیستی ، از کجا میدانستم که تنها میشوم ، من بیچاره باز هم بازیچه دست غمها میشوم !
بیهوده میگردم به دنبالت ، با وجود تمام بی محبتی هایت ، باز هم میخواهمت….
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم
ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی
حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را …
چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم…
شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم…
خیالی که لحظه به لحظه با من است ، همیشه و همه جا
همیشه فکرم پیش تو است ، تو که میدانی دلم بدجور گرفتار
بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها
دلم در این هوای آلوده دلتنگی ، پر از غبار شده ،
دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ،
چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام …
از آتش دل سوزم و تبدار بمیرم
بر گردنم آن زلف سیه حلقه کن ای سرو
در پای تو خواهم به سر دار بمیرم
بگذر نفسی از بر بالینم و بگذار
از تاب و تب لحظه ی دیدار بمیرم
چون سایه ات ای گل ز سرم رفت عجب نیست
از جور خس و سرزنش خار بمیرم
سهل است ز تیر نگهت مردنم اما
ترسم نزنی بر دل و دشوار بمیرم
مستم کن از آن لعل می آلوده که حیف است
می باشد و من پیش تو هشیار بمیرم
تا چند ز بی مهریت ای مادر ایام
یک بار شوم زاده و صد بار بمیرم
اغیار پی زندگی از مرگ گریزان
من زنده که در رهگذر یار بمیرم
ای پرده نشین پرده ز رخ بفکن و برخیز
مگذار که در پرده ی پندار بمیرم
گر دیدن رخسار تو ای ماه گناه است
بگذار نگه کرده گنهکار بمیرم
تا چند صبا در پی عمرم بدوانی
بگذر ز من خسته و بگذار بمیرم
ابتدا باید نواختن رو بر اساس قواعد یاد بگیری …
سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی …
Power By:
LoxBlog.Com |